۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

ترس مردم از قحطی و فروشگاه‌های خالی؛ نگرانیم که فردا چه شود

image
قبلا هیچ نداشتیم و حال همان هیچمان هم ارزش ندارد.این حکایت مردمی است که درتمام عمربه سختی کار کرده‌اند و درپایان چیزی ندارند. حداقل دلشان خوش بود قوت لایموتی برای خوردن هست اما مدتی است نگرانند همین قوت لایموت هم پیدا نشود.
مردم ایران سالیانی است میانه ای با ثبات ندارند شاید به این دلیل که برخی مسوولینشان ثبات را امری کسالت آور می‌دانند و اگر دائما درتنش نباشند حوصله شان سرمی‌رود.دراین تنش‌ها داستان دیگری هم هست که فراموش می‌شود داستان میلیون‌ها ایرانی که هرروز سرکار می‌روند یا به دنبال کارمی گردند و ازآینده می‌ترسند.
مردمی که با کم و زیاد ساخته اند به امید روزهای بهتری که انتظارش را می‌کشند اما این روزها نیاز دارند کسی مواظبشان باشد و به آنان اطمینان دهد سرنوشت تلخی درانتظار آنها و خانواده‌شان نیست.
سال‌هایی بود که مردم ازتصور قحطی عبور کرده بودند و خاطرات آن را به فراموشی می‌سپردند. چند روز پیش اما مردم تهران به چشم خود ترس از قحطی را دیدند و خبر رسید مردم تهران به فروشگاه‌ها ریخته اند و برای آینده خود اذوقه انبار می‌کنند.
عده ای اما انبار کردن را بی فایده دانستند و گفتند مگر چقدر می‌توان انبار کرد اگر بنا است ازگرسنگی بمیریم بهتر که همان اول بمیریم و سختی نکشیم. عده‌ای هم نان روزشان را بدهکار بودند برای انبار کردن فردا چیزی نداشتند.
درغرب تهران هم به مانند غرب جهان گویا زندگی بهتری درجریان است اما ترس از قحطی غرب و شرق نمی‌شناسد و اولین خبرها از غرب رسید و فروشگاه‌های لوکس غرب زودتر از همه ترس ازقحطی را تجربه کرد. شاید غربیها بیشترماهواره داشتند و اینترنت و زودتر فهمیدند چه خبر است. اگر زمانی هایپراستار نمادی بود از خریداران نسبتا مرفه و خرید همراه تفریح و گشت و گذار این بار نمادی شد از هجوم مردمی نگران گرسنگی و قحطی.
اولین خبرها از هایپر استار رسید که قفسه‌هایش پر و خالی می‌شوند و انبارهایش هم خالی شده‌اند تا جایی که شامپو و خمیردندان هم نایاب شد. برخی هم درکنار قفسه‌ها ایستاده بودند و اجناس را چیده نشده برمی‌داشتند.
بازارشایعه هم البته داغ بود خصوصا درتاکسی‌ها یکی گفت که فروش هایپراستار دریک شب ۱میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان بوده است. یکی می‌گفت تنگه را بسته‌اند و آمریکا حمله کرده است و دیگری می‌گفت که کارخودشان است می‌خواهند که پول های مردم را جمع و کمبود بودجه شان را جبران کنند. این جا پیرمردها بازارشان رونق گرفته بود و می‌توانستند شنیده‌های خود از قحطی را بگویند. از این که مردم گوشت سگ می‌خوردند و به جان هم افتاده بودند. دراین میان خاطرات هم طنزآلوده می‌شد و کسی تعریف می‌کرد درجنگ جهانی دوم وقتی وارد رستوران می‌شدی یک قیمت بود و وقتی بیرون می‌آمدی یک قیمت دیگر؛ الان هم وضعیت همین طور می‌شود.
درهمین وقت بود که مردم تهران یاد شهرستان‌های‌شان می‌افتادند و می‌گفتند خوش به حال روستانشینانی که نه دلار زندگی‌شان را تکان می‌دهد و نه سکه، اگر جنگی هم شد گاو و گوسفندی دارند که سیرشان کند.
بعد ازغرب نوبت به شرق وجنوب رسید وفروشگاه های شهروند لبریزشد ازحضور مردم خصوصا از حضور بن به دستها.کارمندان و کارگرانی که بن هایشان را جمع می‌کردند تا یکجا چیزهای بهتری بخرند بن‌ها را ازصندوق بیرون کشیدند و به فروشگاه‌ها ریختند تا هر چه می‌توانند بخرند. می‌شد یاد فیلمی افتاد که یکی از خبرگزاری‌ها چند سال پیش از هجوم به فروشگاه شهروند حکیمیه داده بود اما این بار به جای جنس‌های قیمتی مردم کیسه های برنج به شانه می‌گرفتند و روغن به دست.
هجوم کنندگان شاید اگر روزی فیلم خرید خود ببینند تعجب کنند ازاین که یک پودرلباس شویی را هم از یکدیگر می‌ربودند و برای سهمی بیشتر ازجنسی که رایگان نیست و باید پولش را بدهند یکدیگر را لگد می‌کردند.
بعد از شهروند و رفاه نوبت به قدس و فروشگاه های تازه تاسیس چند شعبه ای چون یاس هفت تیر رسید. فروشگاه‌های اتکا گویا وضع بهتری داشتند شاید برای اینکه مشتریان ثابت‌شان نظامیانی بودند که منبع خبرهای‌شان صدا و سیمایی بود که همه چیز دران آرام بود.
از سربالایی هفت تیر سپس مردم سرازیر شدند به سرپائینی بازار، اما بازار یک فرق با فروشگاه‌های زنجیره‌ای داشت و ان اینکه کارکنان فروشگاه‌های زنجیره‌ای نگرانی فروش روزهای بعد نبودند اما بازاریان حساب روزهای بعد را می‌کردند و جنس نمی‌فروختند. چرا که می‌گفتند باید این جنس‌ها را گران‌تر خرید.
اما سرچشمه و مولوی و میدان اعدام که محمدیه می‌نامندش هم گویا دیگر کشش خریداران را نداشت و سایتی اینگونه تعبیر کرد که سرچشمه مانند قبرستان خالی از هرگونه جنس و کالا است.
ترس از قحطی محدود به خوردنی‌ها نبود و مردم از قحطی موبایل و کامپیوتر هم ترسیدند و به خیابان جمهوری ریختند. قیمت دلار باعث شده بود مردم بترسند از تلویزیون و یخچال و حتی موبایل و کامپیوتر خصوصا جنس‌های خارجی گیرشان نیاید. مردمی که برنامه خرید برای آینده داشتند زودتر به بازار جمهوری رفتند اما اما فروشندگان گفتند که جنس نمی‌فروشند چرا که نمی‌دانند فردا چه خبر خواهد شد.
زنان که اقتصاد خانه به دوششان است البته درخرید فعال تر بودند و آینده نگر تر هم ازنظر برآورد قیمت و هم از نظر ضرورت کالا. خانم‌ها کار خریدشان که تمام شد و ازهول قحطی بیرون امدند یاد مهریه‌های‌شان افتادند و این جوک که مردی به همسرش گفت که برو مهریه است را بگذار اجرا تا پولدار شویم دوباره نق محافل شد.
بند ۷ و ۸ اوین زندانیانی دارد که تنشان درهفته‌های گذشته صدها بار لرزیده است. چرا که انان مهریه بدهکارند به سکه ان هم به نرخ روز. کسان دیگری هم هستند که دادگاه موظفشان کرده مهریه را سرماه ببرند و تحویل دهند. حال و روز انان هم البته بهتر از زندانیان نیست.
جوک اجرا گذاشتن مهریه برای پولدار شدن سبب شد جامعه شناس ایرانی هم از افزایش طلاق بگویند و گرایش مردان به صیغه.
چند روزی گذشت سکه و دلار به باراز ریخت اما مردم مارگزیده شده بودند و ترسشان هنوز نریخته پس باز هم می خرند تا حداقل برای چند ماهی داشته باشند.
ماجرای قیمت دلار هم جوکی شد برای خودش چرا ۱۲۲۶ تومان. این جوک تا ان جا رفت که سردبیر یک روزنامه مطرح اقتصادی درفیس‌بوکش نوشت که گویا نظر بانک مرکزی روی ۱۴۰۰ تومان بوده و نظر هیات دولت ۱۰۵۰تومان پس میانگین ساده این دو عدد را حساب می کنند و می شود ۱۲۲۵ تومان. اما باز هم این معادله راست نمی‌شود و معلوم نشد یک تومان ازکجا آمده است.
خلاصه هرجای کار را گرفتند یک جای کار لنگید و تازه مانده تا معلوم شود درهفته‌های گذشته چه برسر مردم امده است. مردمی که این قحطی نه نتیجه قانون طبیعت و یا نفرین الهی بلکه نتیجه فرآیند آزمون و خطاهای دردناکی می دانند که درچند سال گذشته بیشتر شده است.
این کشوری نیست که مردم برای خود و فرزندانشان می‌خواهند اما به جز تحمل گویا چاره دیگری برای خود متصورنیستند. دولت هم البته گویا تنها راه برای اوضاع ویران شده اقتصای درمان را آن می بیند که به جیب بخشی از مردم پول بریزد.پولهایی که هرروز از ارزشش کم می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر