در خلاء همراهی زندانیان سیاسی و چهرههای اثرگذار در جنبش آزادیخواهی، سال گذشته عرصه کشاکش عریان بین گفتمان اصلاحطلبی حکومتی و اصلاحطلبی اصیل برای تبدیل به گفتمان مسلط جنبش آزادیخواهی بود. اگر این جنگ به اصلاحطلبان حکومتی واگذار شده بود، شاید در انتصابات ۹۰ این معلوم الحالان چنان ضربهای به جنبش آزادیخواهی وارد میکردند که جنبش دیگر توان برخاستن نداشت. کاری که اینان کردند خیانت به صداقت -یعنی حلقه اتصال- در جنبش متکثر آزادیخواهی بود. حرکت شنیعی که اگر برای آن آمادگیهای قبلی وجود نداشت میتوانست اعتماد را به طور کل در جنبش آزادیخواهی از بین ببرد و ما را دوباره به جزیرههایی دور از هم تبدیل کند.
اعلامیه سبز: اهمیت رهبری در هر حرکت سیاسی - اجتماعی بر هیچکس پوشیده نیست. هر حرکت سیاسی - اجتماعی که برنامه ای برای برخورد با مشکلات و موانع در اختیار نداشته باشد، یا قادر نباشد تصمیم گیریهای مقتضی را در شرایط حساس به انجام رساند لاجرم یا از مسیر صحیح منحرف میگردد، یا عقیم میماند و به نتیجه نمیرسد.
راهبردی که جبهه ارتجاع در برخورد با جنبش متکثر آزادیخواهی در سال گذشته اتخاذ نمود، بسیار مکارانه بود. جبهه ارتجاع سعی کرد از نقطه قوت جنبش آزادیخواهی یعنی روح متکثر آن برای نابودی آن استفاده کند. برنامه جبهه ارتجاع بر دو رکن اساسی استوار بود:
- محروم کردن جنبش آزادیخواهی از همراهان و رهبران متکثر با ایجاد جو خفقان و دستگیریهای گسترده
- میدان دادن به عناصر معلوم الحال حکومتی که خود را در قالب اسم اصلاح طلب بزک کرده بودند.
اصلاحطلبان حکومتی که تا پیش از آن به کنجی خزیده بودند به ناگاه در سال گذشته عرصه را برای تاخت و تاز خود مهیا دیدند و دوباره بر صندلیهای نرم وعظ به سخنوریهای دلنشین و قشنگ مشغول شدند. در سال گذشته بسیار تلاش شد تا قبای رهبری جنبش سبز را بر تن یک عنصر معلوم الحال حکومتی بدوزند. رویایی که عده ای کوته فکر گمان میکردند با زور و ضرب چند رسانه میتوانند موفق به انجام آن شوند. زهی خیال باطل!
همانگونه که در اوایل تابستان گذشته پیش بینی میشد، محک انتصابات ۹۰ صف اصلاحطلبان حکومتی را از جنبش آزادیخواهی جدا کرد، چرا که اصلاحطلبان حکومتی اولاً ادواتی ساخته و پرداخته دستگاه شیطانی ولایت فقیه برای بزک این عمارت پوسیده هستند و در ثانی در تحلیل نهایی، ایشان جزوی از دستگاه شیطانی ولایت فقیه محسوب میگردند که زندگی انگلی در جوار بارگاه ولایت تنها و تنها شیوه زیستن آنهاست.
در خلاء همراهی زندانیان سیاسی و چهرههای اثرگذار در جنبش آزادیخواهی، سال گذشته عرصه کشاکش عریان بین گفتمان اصلاحطلبی حکومتی و اصلاح طلبی اصیل برای تبدیل به گفتمان مسلط جنبش آزادیخواهی بود. اگر این جنگ به اصلاحطلبان حکومتی واگذار شده بود، شاید در انتصابات ۹۰ این معلوم الحالان چنان ضربهای به جنبش آزادیخواهی وارد میکردند که جنبش دیگر توان برخاستن نداشت. کاری که اینان کردند خیانت به صداقت -یعنی حلقه اتصال- در جنبش متکثر آزادیخواهی بود. حرکت شنیعی که اگر برای آن آمادگیهای قبلی وجود نداشت میتوانست اعتماد را به طور کل در جنبش آزادیخواهی از بین ببرد و ما را دوباره به جزیرههایی دور از هم تبدیل کند.
در فاز سرنگونی و فروپاشی دیگر بازیهای فریبکارانه ممکن نیست و هر کس باید نقش خود را ایفا نماید و اینگونه شد که ستون پنجم جبهه ارتجاع به مدد محک انتصابات ۹۰ فرو ریخت و نقابهای تزویر تعدادی از مدعیان اصلاح طلبی برکنده شد. در همین راستا تعدادی معلوم الحال به اصطلاح روشنفکر که ننگ شرکت در انتصابات را به جان خریده اند و از نیروهای فکری اصلاحطلبان حکومتی محسوب میشوند، مشغول تجزیه و تحلیل آمار و ارقام اعلامی از سوی رژیم شیطانی ولایت فقیه شده اند و بر همین مبنا تحریم انتخابات را امری بیهوده و کم اثر ارزیابی میکنند. اینان اگر اینچنین به هذیان گویی نپردازند جای تعجب است!
در جایی که انتصابات ۹۰ توسط حکومتی شیطانی برگزار میشود که در آن نه آزادی انتخاب شدن هست و نه آزادی انتخاب کردن و تقلب در انتخابات و جعل آمار به یک رویه معمول تبدیل شده است، تجزیه و تحلیل آمار اعلامی از سوی رژیم شیطانی و صحبت از شرکت در انتصابات آتی حکومتی به طنزی میماند که تعدادی ورشکسته سیاسی و رقاص در صحن سیرک جمهوری اسلامی از فرط بی آبرویی به ناچار به آن مشغول شده اند. اکنون جای این سوال پیش میآید که چه تعداد دیگر از این معلوم الحالان خود را همراه جنبش آزادیخواهی جا زده اند؟
جنبش آزادیخواهی یک جنبش متکثر است، اختلاف سلیقهها را به رسمیت میشناسد و درهای آن برای همه باز است ولی این به معنی وا دادن و خالی کردن عرصه برای جولان تعدادی عنصر معلوم الحال نیست. در جایی که فرزندان دلیر ایران زمین سختی سیاهچالهای رژیم سراسر فریب ولایت فقیه را به جان میخرند و مردم شجاع کشورمان جان خود را در کف دست میگیرند و در زیر برق سرنیزه پای در خیابانها میگذارند، عرصه ای برای سیاست بازی و وسط بازی و حرفهای روشنفکری و قشنگ وجود ندارد. آنچه هست عرصه ی فداکاری، ایثار و خودشکستن و از خود گذشتن است. آنانی که گمان میکنند میتوانند در بزنگاههای مهم تاریخی به زیر قبای جنایتکار بخزند و پس از آن با چند تماس تلفنی و چند دیدار و دو سه نامه نگاری دوباره خود را همراه مردم نشان دهند سخت در اشتباهند و اشتباه بزرگتر را تعدادی کوته فکر انجام میدهند که حقیقت را قربانی مصلحت میکنند و سایتهای به اصطلاح سبز را عرصه ای برای جولان این وسط بازان و معلوم الحالان قرار میدهند.
جنبش متکثر و فراگیر مزیتهای بسیاری دارد ولی ضعف عمده ی آن عدم امکان تصمیم گیریهای مقتضی در شرایط خاص است. این یک واقعیت است که عناصر فرصتطلبی که بند ناف ارتزاقشان به جرثومه فساد جمهوری اسلامی متصل است و اکثراً گذشته ای بسیار تاریک در سرکوبهای دهه اول انقلاب داشته اند در بین صفوف جنبش آزادیخواهی وجود دارند و کارکرد ایشان هیچ چیز جز عمل کردن به عنوان ستون پنجم دستگاه ارتجاعی ولایت فقیه نیست. اینان در یک کلام مانع از بیان شفاف خواستههای جنبش آزادیخواهی میشوند و در اتخاذ تصمیم گیریهای سرنوشت ساز اخلال ایجاد میکنند.
در مسیر رو به رشد جنبش آزادیخواهی عبور از گفتمان اصلاح طلبی در چهارچوب قانون اساسی و معرفی بدون تعارف دین حکومتی و نهاد ارتجاعی ولایت فقیه به عنوان مشکل اساسی کشور نقطه عطفی است که دیر یا زود باید در این مسیر گام برداشت.
همانگونه که علمای اسلام در حوزههای علمیه در این نزدیک به سه سال در عمل ثابت نموده اند، دین حکومتی چنان ایشان را فاسد نموده است که برداشتن کوچکترین قدم عملی در راه احقاق حقوق ملت شریف ایران، از اکثر قریب به اتفاق این آقایان انتظاری بسیار بعید و حتی محال میباشد.
تجاوز، شکنجه و کشتار فرزندان این سرزمین در زندانهای مخوف استبداد ولایت فقیه در این سی و سه سال و پاره شدن افسار روضه خوان علی خامنه ای، همه و همه در حالی اتفاق افتاد که از آقایان علمای دین هیچ واکنشی بر انگیخته نشد. در چنین شرایطی، چرا باید به انتظار بنشینیم و چشم بمالیم که چه موقع فلان آیت الله در حاشیه فلان جلسه درس، انتقادی ضمنی و نه آن هم صریح از مشکلات جاری کشور بنماید که پَر انتقاد ایشان با چندین و چند تفسیر جانبی به شخص علی خامنه ای برخورد کند؟
پس از درگذشت آیت الله منتظری، پدر معنوی جنبش سبز، تقریباً در حوزههای علمیه شخصیتی به جایگاه و آزادگی ایشان وجود ندارد که از جایگاه دین به مقابله با نهاد ارتجاعی ولایت فقیه برخیزد. امید واهی بستن به بقیه شخصیتهای دینی حاضر در کشور برای قیام و زدن تیشه به ریشه این بنای ظلم، به علت نقش آفرینی اکثر ایشان در فجایع دهه اول انقلاب، تقریباً انتظاری نامعقول است. مهمترین کارکرد عملی علمای دین در سالیان گذشته و بالاخص در این دو سال و نیم در بهترین حالت، عدم همراهی با ظالم بوده در صورتی که این کافی نیست. ایشان باید به صراحت اعلام کنند که حکومت حاضر نه جمهوری است و نه اسلامی. تبری جویی و محکومیت حکومت فساد به عنوان کوچکترین قدمی است که ایشان میتوانند در راستای دفاع از حق بردارند. امری که با ابتکار درخشان رژیم ولایت فقیه در تاریخ شیعه و به برکت اتصال شیرهای نفتی به جیبهای مبارک اکثر علمای اسلام، قطعاً هیچگاه محقق نخواهد شد. خو گرفتن به مسلک و مرام آخوند مواجب بگیر، اکنون رویه ای حداقل بیست و چند ساله است و تقریباً محال است که چرخشی در احوال این معلوم الحالان عرصه دین به وقوع بپیوندد.
در طول بیش از صد سال مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران از آنجا که تقریباً برای اولین بار است که یک حرکت عظیم اجتماعی – سیاسی در کشور بدون حضور پررنگ روحانیون در حال انجام است، به نوعی ترس و محاسبه گری بیش از حد در تعدادی از رهبران سیاسی و متکثر جنبش آزادیخواهی به چشم میخورد. عزیزانی که برای این انتخاب تاریخی هنوز در تردید به سر میبرند، مگر جنبش سبز را یک حرکت مدنی و تدریجی معرفی نکرده اید؟ از چه میترسید؟ جدایی نهاد دین از حکومت را به عنوان یک خواسته سیاسی مطرح کنید. شما عزیزانی که در دوران آن امام راحل متوقف شده اید، مگر آیت الله خمینی نگفت پدران ما چه حقی داشته اند که برای ما تعیین تکلیف کرده اند؟! چرا از آن دوران طلایی (!) به این جمله اتکا نمیکنید؟
خواستهای مردم و جنبش آزادیخواهی که در کف خیابان و در جو خفقان و در زیر ضربات باطوم و گازهای اشک آور در عاشورای ۸۸ و بهمن ۸۹ و دیگر مناسبتها و از خلال شعارهای کوبنده بارها و بارها طنین انداز شده، بسیار فراتر از حرکت در چهارچوب قانون اساسی است. خواستههای یک جنبش مردمی پس از آنکه در کف خیابان بروز مییابد هیچگاه نمیتواند توسط گروههای سیاسی جهت داده شود بلکه آندسته از گروههای سیاسی که نتوانند خود را با حرکت مردم همراه نمایند به صورت خود به خودی در مسیر مبارزه جایگاه خود را از دست داده و کنار خواهند رفت.
طلیعههای زرفام آفتاب سرنگونی در 25 بهمن و پس از آن عبور موفقیت آمیز جنبش آزادیخواهی از گردنه صعب العبور انتصابات ۹۰ و فروریختن ستون پنجم جبهه ارتجاع که با برگزاری باشکوه جشن ملی چهارشنبه سوری و طنین شعارهای "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر اصل ولایت فقیه" تکمیل شد، سه پرده از پیروزیهای بزرگ جنبش آزادیخواهی بود که گفتمان پوسیده و انحرافی «اصلاح طلبی حکومتی» را به قبرستان تاریخ سپرد.
آنهایی که صحبت از انتخابات آزاد در چهارچوب قانون اساسی و سپس تعیین حق سرنوشت میکنند صریح و شفاف پاسخ دهند چه کسی قرار است انتخابات آزاد را برگزار کند؟ آیا وعده انتخابات آزاد حضرات قرار است توسط کارگردان سیرک جمهوری اسلامی و با نظارت اوباش و وحوش ولایت برگزار شود؟! مشکل اساسی این کشور پیش از برگزاری انتخابات آزاد، فراهم نمودن بستر مناسب برای انجام آن است و از این رو شعار محوری «مرگ بر اصل ولایت فقیه» مقدم بر انتخابات آزاد است.
مجدداً تاکید میشود که هر حرکت اصلاحی در دستگاه سراسر فساد ولایت فقیه که علت العلل مشکلات را نشانه نرود، فریب و سرابی بیش نیست و به صراحت اعلام میکنیم که انتخابات آزاد در چهارچوب قانون اساسی کنونی هم نشدنی و هم خواسته ای انحرافی است که جز هدر دادن پتانسیل ها دستاورد دیگری در پی نخواهد داشت.
صحنه بسیار روشن است. حکومت ارتجاعی و اشغال گر ولایت فقیه یک حکومت قداره بند است که فقط زبان زور میفهمد. چانه زنی با یک حکومت قداره بند طنزی است تلخ که از سوی تعدادی معلوم الحال تبلیغ میشود. ماهیت این سیستم شیطانی و آدم خوار برای تودههای مردم آشکار شده است. قدرت تودههای مردم لایزال است. زمان، زمان عبور از لاشه ی پوشالی، متعفن و رو به مرگ جمهوری ولایت فقیه است.
به امید ایرانی، آباد، آزاد و سربلند و برای تمامی ایرانیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر