دوم آذرماه بیست و ششمین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی نویسنده، نمایشنامه و فیلمنامه نویس و سردبیر نشریه ادبی الفباست. با آن همه میراث ادبی، امروزه اما هیچکدام از آثار ادبی ساعدی اجازه انتشار در ایران را نیافته اند. تماشاخانه ها تهی از اجراهای نمایشنامه های ساعدی است. تماشاخانه هایی که روزگاری اعتبارشان را از آن اجراها می گرفتند. با این همه هرجا امکانی فراهم آمده تا نامی از ساعدی بدون مجازات پیش آید، محبوبیتش عیان شده است.
این گفتار در یاد آن نویسنده ای است که چهار سال پس از زندگی در تبعید درگذشت، اما نماد نویسندگان تبعیدی جهان شد. او روزگاری با یولماز گونی فیلمساز برجسته کُرد ترکیه، و محمود درویش شاعر نامدار فلسطینی در مرکز پژوهش های کردی در پاریس سرگرم کار برای تولید فیلمی بودند که شخصیت اصلی اش گویا کسی نبوده مگر ساعدی.
ساعدی در مجموعه بهم پیوسته: «عزاداران بیل» و نمایشنامه «چوب بدستهای ورزیل» فضایی اساطیری را بازخوانی کرده است.
یکی از اصلی ترین، اولیه ترین و ساده ترین وجه ادبی یک اثر داستانی، لذتبخش بودن و غرقه شدن در جهان پندارین آن است تا آنجا که گاه داستانی بودن رویدادها را فراموش کنیم. این را البته در آثار عامه پسند نیز می بینیم، اما اصل دیگری که معیاری اساسی برای جدایی آثار عامه پسند از ادبیات متعالی ست و پرسش گرفتن جهان داشته های مخاطب است. داستان های ساعدی ما را به جهانی به کلی ناآشنا دعوت می کنند که اعمال شخصیت ها در چرخه سرنوشتشان خرق عادتی برای شناخت بیشتر مخاطب است.
ساعدی بعد از هدایت یگانه نویسنده ای ست که در داستان پنجم عزاداران بیل از طبیعت و زیست بوم دفاع کرده است. در این داستان ما شاهد بسیج و تهییج همگانی مردم روستای بیل برای کشتن سگ عباس هستیم. اینکه چرا آنها باید حریم خصوصی یکی دیگر را زیرپا نهند پرسشی ست که وجه عمومی تر آن را پس از انقلاب بسیار تجربه کرده ایم.
به باورم ساعدی دو شخصیت آرمانی در داستانهای بهم پیوسته عزاداران بیل خلق کرده آنان را انسان زمینی خود تصویر کرده است. یکی «مشدی اسلام»، پیرپسری هنرمند که هیچ ندارد مگر: یک ساز، یک بز، یک گاری و یک خانه ارثیه ای،
دوم: عباس است که برای دفاع از جان یک سگ پیر زخمی رانده شده از روستای خاتون آباد انزوا را بر تسلیم شدن به قضاوت عوام ترجیح می دهد.
هرچند صحنه فجیع مرگ سگ به واقع اجرای یک حکم عمومی به دست پسر مشدی صفر نماد اوباش جامعه و پایان دردناک پرهیز از ماسک تزویر تفکرات حاکم بر جامعه است.
عباس برخلاف جریان عمومی حرکت می کند و پاداش خود را نیز می گیرد.
این دیالوگ به نظرم یکی از شاهکارهای دیالوگ نویسی در ادبیات داستانی مدرن ایران است.
این صحنه ای ست که عباس سگ پیر زخمی رانده شده از روستای خاتون آباد را علی رغم همه مخالفت های خاله و همه روستا به خانه آورده است.
خاله گفت: «می دونستم آخر سر می آریش تو خونه.»
عباس گفت: «همین حالا شستمش.»
خاله گفت: «خیال می کنی سگ با شستن پاک می شه.»
عباس گفت: «همه شما خیال می کنین که فقط با کشتن تمیز می شه.»
در فرجام کار می بینیم سگ پیر پناهنده با کلنگ دو شقه شده خون او به در و دیوار خانه مشدی عباس می ریزد.
من نمی دانم غلامحسین ساعدی به چه زبانی بایستی پیش بینی اوضاع انقلاب و آینده ایران را می کرد تا هوشیار شویم همین جماعت اند که آماده صدور احکام مرگ در فردای انقلاب اند.
قربانیان این احکام نخست یک سگ است، دوم بیماران ، سوم خاطیان از مقررات و آیین ها و سنت ها هستند و در فرجام همه آنانی که می خواهند آزاد باشند. سرنوشت «مشدی اسلام» در واپسین داستان عزاداران بیل را فراموش نکنیم. او یاور روستاییان بود؛ اما در فرجام به دلیل انبوه اتهامات چاره ای ندید، جز آن که خانه اش را گل گرفته راه تبعید و هجرت بسوی شهری ناآشنا را پیش گرفته به صورت نوازنده دوره گردی درآید تا نوای سازش در کوچه های شهری بیگانه به گوش رسد. می بینیم که نوازنده روستای بیل در خانه خود محروم از نواختن است.
گویی ساعدی سرنوشت خود را پیشاپیش در سرنوشت مشدی اسلام دیده بود که او خود نیز همچون هنرمندی «تنگ دیده جای» جلای وطن کرد تا در کوچه های ناآشنای شهری بیگانه همچون مجنونی آواره روزگار سرکند.
از میان آثار ساعدی، به دید من، نمایشنامه چوب بدستهای ورزیل و عزاداران بیل نمونه خوبی از یک اثر ادبی داستانی بشمار می آیند.
درونمایه ۸ داستان بهم پیوسته عزاداران بیل همگی نه حول محور فقر و نداری که بر محور مسخ و مرگ می چرخد.
در داستان نخست که روایتگر مرگ ننه رمضان در بیمارستان شهر است، ننه رمضان در بیمارستان می میرد و رمضان هم روانی شده به دنبال مادرش می رود. رویدادهای داستانی با کمترین توصیف و بیشترین گفتگو پیش می روند. سادگی متن گفتگوها و موجز بودن توصیفات ویژگی آثار ساعدی ست. از همین زاویه است که مخاطب به هنگام خوانش داستان احساس می کند خود نیز می تواند نویسنده چنین متنی باشد و این به خواننده توانایی می دهد تا نه تنها با شخصیت های متن بلکه با نویسنده آن نیز همذات پنداری کند.
در چوب بدستهای ورزیل منجی وجود ندارد. مسیوی ارمنی که بعنوان ناجی راه چاره مقابله با گرازها را می یابد، در واقعیت یک ضدناجی ست. او شکارچیان را جانشین گرازان می کند تا رنج عمومی از شکل طبیعی یعنی گرازان به روندی اجتماعی و قانونی و توجیه پذیر یعنی حضور نیروهای مسلح حاکم بر جامعه تبدیل شود. راه چاره مقابله با شکارچیان باز هم چاله دیگری ست: آمدن گروه دوم شکارچیان یا به اصطلاح گروم دوم حکومتیان.
به باورم ساعدی با اشیای ساده و پیش پا به طرح و توطئه های داستانی رنگی هولناک می دهد. بستن زنگوله ای به پایین گاری اسلام که در تاریکی شب صدای هولناکی از دوردستها را القا می کند باعث وهم و گمان هایی می شود. پیرزن آن را علامت عزراییل می داند که با صدای زنگوله به سراغ قربانیانش می رود. یکی آن را صدای خلخال کولیان می داند و دیگری صدای پای پوروسی ها. اما همه گمانه ها برخطاست. توهم واقعیت زاییده نگرانی های درونی ماست. بازآفرینی جهان و رویدادهای اساطیری در داستان های غلامحسین ساعدی به معنای این نیست که یک کارشناس اسطوره ها با آگاهی از رویدادهای اساطیری در تلاش برای برداشت امروزی آن رویدادها به شکل داستان باشد، که نمونه آن را در آثار داستانی میرچاالیاده می بینیم. ساعدی داستان نویسی مشاهده گر و پرسشگر بود. او گردوغبار نشسته بر روستای ویرانه و فراموش شده ای همچون «بیل» یا «ورزیل» را کنار زده و آن را صحن تکرار رویدادهای اساطیری و مبارزه خدایان زمینی باهمدیگر می یابد.
ما تماشاگران آن رویدادهای اساطیری نیز در نیافتیم که زندگی و سرنوشت نیروهای فرازمینی در این روستاها زندگی و سرنوشت آینده نزدیک خود ماست.