۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

چگونه شد این زندگی پشت و رو

 
جهاندار یزدان ِ جان آفرین
به جان وبه تن مالک ِراستین

چوتصمیم بر خلق ِ دنیا گرفت
نگرکاین عجیب ازکجا پاگرفت
...

در آغاز برپا نمود آسمان
درونش بنا کرد بس کهکشان

سپس آسمانرا به آتش کشید
وزین آتش آمد جهانی پدید

شکفتند سیاره گان بیشمار
یکایک زانگشت ِ پروردگار

وزان پس چوگردونه بسیارشد
زمان زین دگرگون پدیدار شد

چو ماه و چو خورشید را آفرید
به یک نیمه دَم برزمین جان دمید

فرا خواند بر خاک بس ابر و باد
تن ِ آبها را در آن جای داد

به یک سمت ِگردون بیابان گذاشت
به یک سمت ِدیگرگُل وسبزه کاشت

بهشتی درین تپه آماده شد
به فرمان ِ او زندگی زاده شد

چو دروازه بگشود و دستور داد
بسی جانور آمد از هر نژاد

کمی پس که گهواره بر پای دید
ز ره نوبت ِ خلق ِ آدم رسید

ز جان تکه ای بر گرفت این اَبَر
که قالب زند خشت ِ خام ِ بشر

چنان شد کز آبی نه گرم و نه سرد
تن ِ آدمی را به جان زنده کرد

نه شیطان و حور و نه جن پرورید
نه حتا فرستاده ای آفرید

هزاران پیام آور ِ این زمین
یکی نامد از نزد ِ جان آفرین

یکایک هوس را ره آور شدند
پی ِ قدرت و جاه و مال آمدند

که این برج ِهستی هرآنکو گذاشت
نیازی به مکتوب و مکتب نداشت

گر آدم به یک قطره از نطفه زاد
خِرَد را درون نهادش نهاد

که آگاه گردد به تمکین ِ خویش
ز حیوان جدا سازد آئین ِ خویش

زمان رفت و زان آدم از چند رنگ
به هر جای گردون نهادند چنگ

خِرَد خفتگان ره به صحرا زدند
به خاک ِ بیابان شناور شدند

چو با سوسمار و ملخ زد نشان
چنین قوم نامیده شد تازیان

وزان سوی قومی دگر بی نظیر
عزیز و نجیب و شریف و دلیر

به گلخانه ِ این فلک پا گشود
حقوق ِ بشر را به دنیا سرود

به پندار و گفتار و کردار ِ نیک
زبانزد به گیتی شد از کار نیک

نشست اندرون ِ بهشتی برین
که نامیده شد مرزِ ایران زمین

زمان از پس ِ روزگاران گذشت
دل ِ تازی از ما پر از کینه گشت

به ناشکری از هدیه ِ کردگار
زد آخِر گلوی خِرَد را به دار

چپاول ز کُشتار آغاز شد
دهانش به مفتی خوری باز شد

چو ثروت ربود از شبیخونگری
بپا کرد با رهزنان لشکری

چنین کرم ِ بی شرم ِ صحرا نشین
به سر داشت رؤیای ایرانزمین

زمانی که لشکر به ایران رسید
خِرَد خانه ها را به آتش کشید

هم اجدادمان در اسارت گرفت
به خون ِ عزیزان طهارت گرفت

وزان پس دگرعشق از یاد رفت
نکویی درین خاک بر باد رفت

چنین بیخِرَد قوم ِ صحرا نورد
به ما دین به شمشیر تحمیل کرد

چگونه شد این زندگی پشت و رو
تفو بر تو ای چرخ ِ گردون تفو

نه هر یک ز ما زندگانی کند
چو تازی به ما حکمرانی کند

به هر کشور آزادی ار ماندنیست
به کوهی به غیراز خِرَد بسته نیست

خِرَد هم تن و روح وهم جان ِ تست
خِرَد مذهب و دین و ایمان ِ تست

خِرَد هم پدر هم ترا مادر است
خِرَد در تو نیکوترین رهبر است

خِرَد همسر ِ ما و فرزند ِ ماست
خِرَد ریشه و شاخ و پیوند ِ ماست

ترا فاش رازی دهم کم نظیر
به دل اندرون این سخن گوش گیر

وجودی به تاریخ شد جاودان
که اندیشه را داد چشم و زبان

نمیرم دگر تا قیامت دَمی
که در قلب ِ مردُم نشستم همی...

۱۴ نظر:

  1. بسیار عالی و خردمندانه بود لعنت بر تازیان و تازی پرستان بیابان نشین

    پاسخحذف
  2. میشه بگین شعر از کیه ؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اين شعر از مصطفى سرخوش است تحصيل كرده المان و دبير دبيرستان البرز سه جلد كتاب دارد بايد سرچ كني تا بهتر متوجه شويد

      حذف
  3. بسیار عالی و خردمندانه فردوسی پاکزاد

    پاسخحذف
  4. شعر مال فردوسی نیست دو سه برابر کل شاهنامه کلمه عربی تو این شعر هست

    پاسخحذف
  5. خخخخ چرا الکی هر سروده ی ملیگرانه رو به فردوسی نسبت میدید...!!! این چکامه ی زیبا از فرد میهن پرستی بنام مسعود آذر است.

    پاسخحذف
  6. هر شعری که یکم برینه به اسلام ملت میریزن میگن مال فردوسی نیست 😂😂

    پاسخحذف
  7. چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
    که رحمت بر آن تربت پاک باد

    پاسخحذف
  8. تعداد کمی ابیات از شاهنامه هست

    پاسخحذف
  9. درود بر فردوسی پاکزاد لعنت بر تازی و تازی پرستان

    پاسخحذف
  10. اخه نمیشه هم از اسلام بد بگه هم هزاران بیت در طرفداری اسلام داشته باشه .

    پاسخحذف
  11. فقط چندین مصرع از شاهنامه بصورت تضمین اورده و این شعر از فردوسی نیست

    پاسخحذف
  12. این شعر از فردوسی نیست و فقط لابلای بیتها مصراع هایی بصورت تضمین از فردوسی اورده

    پاسخحذف
  13. شعر ا. مسعود آذر هس

    پاسخحذف