گاهیا جانی که از تن گر برفت / هر سخن بر لب به آسان بر گذشت
لیک آندم که جان من برفت از بند تن / هیچ گویی بر لبان من نرفت
چونکه لیلایم ندیدم ٬ راه من / نیست آنی ٬ که شاید دیگرانم رفته اند
حرفی از من وز برای گفتنم جاری نشد/چون ندارم همدمی حرفی دگر بیهوده شد
پس بیا و از سر هم میهنی / گیر پندم تا به کارش افکنی
تا ابد رویت بگردان از دو تن / گه که دیدی دشمنی یا مسلمی....
لیک آندم که جان من برفت از بند تن / هیچ گویی بر لبان من نرفت
چونکه لیلایم ندیدم ٬ راه من / نیست آنی ٬ که شاید دیگرانم رفته اند
حرفی از من وز برای گفتنم جاری نشد/چون ندارم همدمی حرفی دگر بیهوده شد
پس بیا و از سر هم میهنی / گیر پندم تا به کارش افکنی
تا ابد رویت بگردان از دو تن / گه که دیدی دشمنی یا مسلمی....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر